همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

یه شاهکار از وندا

دختر دوست داشتنی من یه حرکت رفتی اونم از نوع درجه یک دخمل نامبر وان من ، خونه ی مامان سوسنی خوابیده بودیم ....... چشمامو باز کردم دیدم کمرتو چسبوندی به سینه ام و سرتو گذاشتی زیر گردنم...... خودتم بیدار شدی و از بالا نگام کردی ....... منم کم مونده بود غش کنم ...... گفتم هستم مامانم و سرتو بوسیدم....چشمای خوشگلتو گذاشتی رو هم و خوابیدی منم چشمامو بستم .........که احساس کردم داری تکون میخوری .... نگات کردم .........چی دیدم........ برگشته بودی سمت خودم تا این جوری بخوابی....... یهو دستتو انداختی دور گردنم و خوابیدی....وای خدایا این فرشته ی منو خیلی عزیز آفریدی.... خیلی دوست داشتنی الهی قربونت برم من...
22 خرداد 1391

کارای دردونه ی خونه ی ما

سلام مامانی ، یه عالمه خبر دارم برات رفتیم خونه ی جدید مامان سوسنی اینا رو دیدیـــــــــــــــــــــــــــــم ، خیلی خوشگله شما هم یه کارایی کردی..........مثلا... عشق من دستتو می بری بالا به نشونه ی الهی شکر گفتـــــــــــــــــــن ( مامان سوسنی یادت داده ها) میگی : اده ، بیا ، اسه ( مرسی) دردونه ی من وقتی می خوای چیزی رو برداری که در دسترست نیست بهش اشاره می کنی و با جیغ میگی اه با کسره وقتی هم  ناراضی هستی ........باز جیغ و اه و البته به همراه زدن تو صورتم و تا میگم مامان نازی دستتو میکشی رو صورتم گل بهاری صدای پخش ماشین و کم میکنی و و وقتی زیادش میکنی با ذوق شروع می کنی به دست زدن عاشق رانندگی کردنی و مرتب هم ...
22 خرداد 1391

روزهای غمناک

سلام دختر شیرینم مامانی 3 هفته پیش بود که تو مدفوعت خون دیدم البته کم بود اما همین منو تا مرز مردن برد ، بردمت پیش دکتر البرزی و گفتم که غذا هم نمی خوری ، واست آزمایش ادرار نوشت و چند روز بعد دوباره جواب آزمایشو بردیم نشون دادیم گفت عفونت نداره اما باید دوباره تکرار بشه چون درست ادرارشو نگرفتین و چند تا میکروب باهاش قاطی شده اومدیم خونه و روز بعد اسهال گرفتی ، 12 مرتبه دفع داشتی خیلی نگرانت شدیم ، رفتیم پیش دکتر ظهوری که اونم گفت چیزیت نیست مثل دکتر البرزی ، اما بهت داروی او آر اس و شربت کوتریموکسازول داد، داروهاتو مرتب بهت میدادم اما فقط شربتو می خوردی تا اینکه  دیشب ساعت 3 دیدم داری تو تب می سوزی فورا بابا رو صدا زدم و تا صبح با...
11 خرداد 1391

دهمین ماهگرد

همه ی وجودم امروز ده ماهه شدی، خانم شدی، بزرگ شدی، مبارکت باشه نفسم یه سری کاراتو تو پست قبل نوشتم و چندتاشو الان می نویسم اینکه توی خواب کمتر برای می می بیدار میشی سیب زمینی سرخ کرده رو خیلی دوست داری عاشق طعم شور و ترش و تند (مثل تندی پیازچه نه فلفل) هستی خیلی راحت با اون دندونای فسقلیت هویج ، سیب ، خیار سبز ،تکه گوشت و ... رو گاز میزنی عاشق رفتن به جاهای غیر ممکنی (مثل بین صندلی و میز) و وقتی گیر افتادی با یه صدای ملایم مثل گریه میگی ایه ایه ایه منم با شتاب هرچه تمام میام سراغت حتی با دستای پر از کف مایع ظرف شویی عزیز دلم خیلی دوست دارم  ، وقتی از همه ی دنیا سیر میشم و از آدماش دلگیر ...
6 خرداد 1391

کارای جدید.......حرفای جدید

شکوفه ی گیلاس مامان انقدر کارای بامزه میکنی.................. اول بگم امروز 4 خرداد 91 خودت دست زدی...قبلا دستاتو بهم قفل میکردی و می بردیشون بالا ، بعد دستای منو می گرفتی و دست میزدی تا اینکه امروز خودت دست زدی و منم از ذوق محکم دست میزدم و شمام به وجد اومده بودی و همین طور دست میزدی فسقلی من قبلا وقتی دستتو می گرفتی به جایی و می ایستادی یه کم وول می خوردی اما امروز دومرتبه ایستادی بدون کوچکترین حرکتی عطر یاسم وقتی نشستی و جلو پات چیزی باشه که دوست نداری باشه،پاتو تکون میدی تا بزنیش کنار وقتی هم چهاردست و پا میری اگه چیزی جلو راهت باشه با دستات میکشیش کنار و رد میشی در ضمن از رو سر بابا و پای مامان هم رد می شی   یه باز...
5 خرداد 1391

لحظاتی شیرین با درآمدن مروارید های سوم و چهارم

یکی یه دونه ی من ،یه هفته نتونستم بیام  و واست بنویسم آخه شارژ نتم تمام شده بود، مامانو می بخشی دردونه ی من این یه هفته خیلی شیرین بود با اینکه دندونات دارن درمیان ولی با کارای قشنگ و دلچسبت خستگی از تنم بیرون میره اول بگم که سومین مروارید درخشانت روز 27 اردی بهشت نمایان شد اونم کدومش... دندون پیشین میانی سمت راست بالا روز اول خرداد هم یه مروارید دیگه بیرون اومد ، ولی هنوز خیلی معلوم نیست و این یعنی خیلی درد داری ، بمیرم و درد کشیدنتو نبینم آدرسش هم: دندون پیشین میانی سمت چپ بالا انقدر موقع شیر خوردن دندوناتو روی می می فشار میدی که گاهی گریه ام درمیاد اما میدونم که داری اذیت میشی بعضی وقتا هم که...
5 خرداد 1391

یکی یه دقیقه بشینه.......

خوشگل من ، دختری من دیگه یه دقیقه یه جا بند نمی شی با ناخن انگشت اشارت روی همه چی میکشی و صداشو درمیاری رو میز، تشک،لباس و ...خیلی هم لذت می بری و می خندی دستتو با زاویه ی 45 میذاری کنارت . انگشتاتو باز میکنی و دستتو محکم به سمت پایین میگیری و میگی اه با کسره و هر موقع هم چیزی دستت باشه همزمان که میندازیش این کارو میکنی یا گاهی هم با این حرکت جیغ میزنی ، وا یــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی که خیلی بامزه ست وقتی می خوابونمت رو زمین دو تا بالشت میذارم کنارت تا با وول خوردنای زیادت از رو تشکت نیای پایین ، اونوقت وقتی می می میخوای هی دستتو میزنی به بالشتها فکر میکنی منم قربونت بشم کامپیوترو هی خاموش و روش...
23 ارديبهشت 1391

عشقی به نام مادر...روز مادر 91

تو ای مادر که یه عمره دلت با غصه همسازه صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی برای اشک های من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غم خوارم تو ای مطرح ترین یارم بنام نامی مادر همیشه دوستت دارم ...
23 ارديبهشت 1391

وندای این روزها

سلام گل دخترم ،خوبی مامان ؟ من که به خاطر غذا خوردنت شاده شادم نفسم امروز دو روزه که با یه برنامه ی جدید بهت غذا میدم و خدا رو شکر به قول خودت به به می خوری جیگر گوشه ی ناقلای من ، هر جا میرم دنبالم میای و باید حتما بغلت کنم ، تازه از تک پله ی آشپزخونه هم میای بالا ،البته پتو انداختم تا مثلا ضربه گیر بشه وقتی داری چهار دست و پا میای طرفم و منم یواش میام پیشت که متوجه نشی و آروم بغلت میکنم انقدر ذوق می کنی و دست وپاهای کوچولوتو تکون میدی که میخورمت یه دونه ، قبلا واسه نی نای نای دستتو مشت میکردی اما الان انگشتاتم تکون میدی وای وای وای دخمل عشوه ای من وقتی لوس لوسی گریه می کنی دیدن داری قربونت بشم ، اول میگی اهه اهه...
19 ارديبهشت 1391

حسی بنام مادری...

سلام دختر شیرینم چند وقتی بود دوست داشتم برات بنویسم ، از حس مادر شدنم نمی دونم وقتی اینو می خونی چند سالته ، شایدم خودت مادر شده باشی ، نمی دونم کوچولوی دوست داشتنی خودم ، از وقتی اومدی دنیای منو رنگی کردی و من بهشت رو همین جا رو زمین دیدم به اندازه ای برام عزیزی که نمی خوام حتی یه لحظه از خودم دورت کنم دوست  داشتنتو با هیچ مقیاسی نمی تونم اندازه گیری و با هیچ کلمه ای بیان کنم انقدر دوستت دارم که دلم می خواد با خودم یکی بشی همه ی وجودم از توئه و زنده بودنم مدیون تو وقتی که در آغوش می کشمت به چنان آرامشی می رسم که قابل وصف نیست گل بهاری مامان ، مونس من ، بمن حس زیبا و شیرین مادر بودنو هدیه کردی وقتی برای...
17 ارديبهشت 1391